قالب سبز


Berry Memories
A beautiful and shiny place
لوگو دوستان

سلاااااااااام به همگی🩷🌻

امروز تا الان روز شلوغی بود😁

تقریبا از ساعت 8 رفتم به مامانم کمک کردم برای ترشی. اولش برگای بادمجونا رو با هم کندیم و یه شکاف *چاک بگیم باحال تره* روشون زدیم تا بعدا داخلشون مواد ترشی رو بزاریم. بعد یهو زنداییم اومد و یسری وسایل به مامانم داد و رفت. وسایل مربوط به پوست و اینا بود و برای تولد مامانم که اول شهریور بود یه هدیه خریده بود. یه عطر کوچولو حدودا 25 میل براش گرفته بود و با اینکه میدونم اصل نیست *تخصص زیادی در زمینه عطر دارم😂* اما بوش خوبه و ماندگارش هم میشه گفت در حد سه ساعت باشه. بعد از اینکه زنداییم و مامانم با هم کلی حرف زدن، زنداییم رفت تا بره دنبال بچش و بعد برن خونه خودشون. ما هم دوباره رسیدیم به بحث جذاب آماده کردن ترشی. بعد از اینکه همه بادمجونا لخت شدن *بدون برگ شدن‌‌‌...* نوبت حمامشون بود. یه حمام بادمجونی نیاز داشتن🧼 من شستمشون و بعد از اون انداختمشون توی قابلمه که چون تعدادشون زیاد بود، اندازه دو تا قابلمه شد. قبل از اینکه برن بپزن، تو هر قابلمه ۴ تا قاشق چای‌خوری زردچوبه و یکی و نصفی نمک ریختم. راستی خبر داشتید که من عاشق زردچوبم؟ فقط به خاطر بوش دوستش دارم خیلی بوش خوبه😭 بعد هم تو هر قابلمه مامانم سرکه ریخت و من گذاشتمشون روی گاز تا بپزن. این مرحله رو بیشتر به خاطر اینکه رنگ بادمجونا سبز بشه انجام میدیم. موقعی که قابلمه هاروی گاز بود، یه عطر خوبی پیچیده بود و من واقعا از این بو خوشم اومد. این وسط داداشم هم اومد و برای آماده کردن مواد دیگه ترشی کمک کرد. هر چند، موقعی که داشت سیر ها رو یکی یکی برمیداشت، هی پرت میشدن اطراف آشپزخونه... این وسط من یکم استراحت کردم و چایی خوردم و همینطور مسئول چایی رسوندن به بقیه هم بودم🍵 بعدش یکم آشپزخونه رو تی کشیدم و یکمم برای خودم تو اینستا گشتم که یهو، بوی سوختگی اومد! متاسفانه خبر دار شدیم که بعضی از بادمجونای ته یکی از قابلمه ها یکم سوختن اما مامانم همچنان اصرار داشت که عیب نداره بابا اوکیه. خلاصه اون قابلمه که بادمجونای تهش سوخته بودن *ته دیگ شده بودن☺️...* رو گذاشتیم زمین و به دستور مامانم یکی یکی بادمجونا رو توی سینی گذاشتم. این مرحله یکم بامزه بود. بعضی از بادمجونا کوچولو بودن و خیلی جالب بودن اما در عین حال داغ هم بودن بعضیا. خلاصه که همشون رو چیدم توی سینی و در کل همون قابلمه، دو تا سینی شد. سینی ها رو بردیم و گذاشتیم توی حیاط تا فردا هوا بخورن. اون یکی قابلمه دیگه فکر کنم هنوز روی گازه و امیدوارم اون یکی نسوزه😂

دیروز هم تقریبا روز خوبی بود ولی به شلوغی امروز نرسید. تونستم لاک ناخنام رو عوض کنم و یکمی هم اتاقم رو تمیز کردم. به بابام هم گفتم راجب چای ماسالا ولی متاسفانه نتونست پیدا کنه☹️ نصف شب خود بابام راجبش یکم تو اینترنت تحقیق کرد و گفت اینو خودمون هم میتونیم درست کنیم ولی گرفتاری زیاد داره. همون پودر آمادش رو گیر بیاریم خیلی خوب میشه. یه کافه هم تو شهر خودمون نصف شب تو اینستا یهو یافتم و وقتی داشتم جاسوسی میکردم، فهمیدم تو کافه ها هم میشه چای ماسالا آدم بخوره. نمیدونم، شایدم رفتم تست کردم ولی هدف اصلی اینه که آمادش رو پیدا کنم. میدونید الان که نزدیک پاییز هستیم، خیلی نوشیدنی های داغ مثل چای ماسالا، هات چاکلت، قهوه *که البته من زیاد اهلش نیستم* میچسبه. یا مثلا برای عصرونه کیک هویج، رول دارچینی، پای سیب خیلی با حال و هوای پاییز مچ میشه🍁

امیدوارم این چای ماسالا رو بالاخره پیدا کنم🚶🏻‍♀ و همینطور امیدوارم شماها هم به خواسته هاتون برسید🤍 فعلا خداحافظ✨

*و همینطور امیدوارم این ترشی بادمجون خیلی خیلی زود برسه چون تحمل ندارم😭

[ یکشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 0:2 ] [ Sofia Malikson ]

.: Weblog Themes By GreenSkin :.

درباره وبلاگ

من سوفیام و میتونی بهم دختر آفتاب گردون هم بگی🌻💖
اینجا معمولا خاطراتم و یا هر چیزی که از نظرم جالب بوده و تجربش کردم رو مینویسم و باهاتون به اشتراک میزارم😇
امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد💞